اشعاري چند از شاعري نو
 
 

 

همه جا نابوديست

آنچه باقيست آنجاست

ما همه گرد گلي مي گرديم

شا يد اين گل آنجاست

شايد اين پنجره در آن ميدان

رنگ ايمان تو را مي سنجد

شايد اين پنجره كه مي گويند

رنگ ترسيم تبسم دارد

دستم از پنجره بيرون ولي

خواهشم خواهش يك انسان است

يك گذر گاه يك رود سپيد

شايد هم يك تاري

تاري از موي خودم نازكتر

خواهشم را بپذيز 

دست و پايم بسته است

غل و زنجير به آن تابوت است

شايد اين تابوت و ان قبرستان،

غل و رنجير مرا باز كند

شايد اين شايد ها،همه يك عمر گذشت

چاره ام چيست چه بايد بكنم؟

من كه خود باخته ام

من كه ايمان ضعيفي دارم

من كه با ديدن گل مي لرزم

دست و دل مي بازم

چاره ام چيست چه بايد بكنم؟

سوختن يا ساختن؟

سوختن چاره نمي خواهد كه

سوختن سوختن است 

آن هم از نوع خزان

چاره ام ساختن است

ساختن يك اميد

ساختن يك خورشيد

ساختن پنجره اي بي پايان

داشتن روح بلند

روحي از جنس خودش

بردن روح به اوج ملكوت 

شايد آن وقت توانستم من

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, :: 11:12 :: توسط : حميدرضا فلاح سراجكلايه

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید. اين وبلاگ صرفا جهت ثبت اشعارم ساخته شده، تقديم به شاعران ايران زمين
آخرین مطالب


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 25
بازدید کل : 15127
تعداد مطالب : 25
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1



Alternative content